آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

آروین من

نوشته خودت عزیزترینم در کلاس پنجم

من از خونه اي اومدم كه صداي تلويزيون صبح و شب توش رونق داره و سه جفت كفش كه با لذت توي يه مسير سرد راه ميرن. ) ما يه جفت كفش ورزشي هركدوم داريم براي خونه كه صبح ها با تلويزيون  توي خونه ورزش مي كنيم روزاي تعطيلم كه صبح زود توي سرما همسرم راهي پياده رويمون مي كنه😁) و چاي درخشان به رنگ خون و نور. من از يک خونه محاصره شده با چمن و چه چه پرندگان ميام. بوي طبيعت پوشانده خونه شادمون رو. من از خونه ايم كه درختش مدام قد مي كشه حتي اگر مدام شاخ و برگهاش رو هرس كنن. من از نوشيدن چاي مجلسي و موهاي سريع رشد كننده هستم كه سپر سرم هستن.  من از دايي پدرام صلح طلب و عمه لادن شوخم هستم. من از يک خانواده ضد مواد مخدر هستم كه هميشه س...
15 اسفند 1400

جنگ نباش

چقدر این روزها دلم گرفته. انگار دنیا گرفته. جنگ اکراین خونین تر از جنگ افغانستان و عراق و سوریه نیست ولی انگار تصویرگری بهتری از چهره کریه جنگ برای دنیا داره. امروز در حالی که می دونستم نیمی از روز رو به خوشی سپری می کنیم ولی نیمه دیگه اش به تلخی گذشت. تو اولین تجربه تلخ از دست دادن رو تجربه کردی و من و بابا هومن گناهکاران این تجربه تلخ. لحظه سال نوی 2022 اشکهای من از این همه غم انباشته شده توی دلم و سال بدی که داشتم بند نمیومد. سال بابا هفته گذشته بود یککککککک سال بی پدر بودن و غصه ها و غصه ها و غصه ها ....  انسان به امید زنده است ولی این روزها برای زنده نگه داشتن امید خیلی تقلا می کنم. خیلی از لحظه های زندگی هست که شیب زندگی نفست ر...
15 اسفند 1400

دنیای پسا کرونا

برای من با یک فیلم شروع شد. فیلمی واقعی که نشان میداد مردم در سرکار یا کنار خیابان ناگهان بر زمین می افتادند. توضیح فیلم خیلی ساده می گفت که یک ویروس جدید در شهر یوهان چین پیدا شده. حس من بعد از دیدن فیلم یک وحشت عجیب بود ولی من هم مثل خیلی ها فکر نمی کردم که یک ویروس نادیدنی زندگی کل مردم دنیا رو در عرض چند ماه زیر و رو کند و حتی زندگی خیلی ها رو بگیرد.  متآسفانه ایران زودتر از امریکا درگیر این ویروس شد. روزی که اولین کیس رسما توی سن حوزه ثبت شد من خیلی وحشت زده شدم ولی CEO مون به من خندید و همینطور مدیر بازاریابی رفتارهای من که دستام رو مدام می شستم یا ماسک می زدم به سخره گرفت. چندی نگذشت که پوشیدن ماسک اجباری شد و حدودا یک سال بعد...
5 ارديبهشت 1400

یلدا

من توی جوونی هام کارای عجیب و غریب زیادی کردم که الان باهاشون خیلی فاصله دارم. یکیش این بود که کتابهای علوم انسانی رو خریدم و یک ماه نشستم خوندم و کنکور شرکت کردم و رشته علوم سیاسی خوندم. یک روز که توی کافی شاپ دانشگاه نشسته شدم با یه دانشجوی ارشد درباره کتابی که می خوند سرصحبتمون باز شد. تا الان که بیشتر از ده سال از اون زمان میگذره اون دوستی پابرجاست و حتی غربت هم نتونسته رنگ خاطره ها و محبتهاش رو کمرنگ کنه. الان که فکر می کنم تنها ثمره من از اون دانشگاه علوم سیاسی همین دوستی پایدار و پرارزشم بود. دوست خوبم در یک فاصله زمانی کم از دست رفتن عزیزانش رو تجربه کرد😢 و متآسفانه در اون روزای وحشتناک من نتونستم کنارش باشم. ...
4 دی 1398

فانتزی

عاشق جمعه هام. حتی بیشتر از شنبه و یکشنبه که تعطیله دوستش دارم. امروز صبح زحمت ناهار بردن هم نداشتم چون که مهمون بانک بودیم امروز. امروز یک کم احساس راحت تری کردم توی این جلسات مدیران. درست کمتر از سه ماه پیش وقتی که از کارم خیلی شاکی بودم بخودم می گفتم دیگه توی سن من، باید یک کار مدریریتی داشته باشم . خدا انگار صدام رو شنید ..... خلاصه که امروز یک کم احساس راحت تری توی این جلسات مدیریتی که همیشه هم سه چهار نفر دیگه اونور تلفن حضور دارن و زر می زدن داشتم. زر چون وقتی با لهجه مسخره امریکایی و با سرعت تمام بلغور می کنن من رسما گیج می زنم .  بعد از خوش و بش و خداحافظی آخر هفته با همکارا انگار می خوام به سمت خونه پرواز ...
1 ارديبهشت 1397

داشته هایم

نمی دونم چرا ما آدما همیشه به یه تلنگر احتیاج داریم تا یک کم چشم از نداشته هامون برداریم و توی دلمون چشن کوچیکی با داشته های بزرگمون بگیریم. دوست ندارم از اون تلنگر بگم ولی جشن کوچیک دل من شاید خنده دار باشه ولی برای خودم لذت بخشه. یه بابای خسته که به زور چشماش رو باز نگه داشته و روی مبل لم داده و با چشمای بسته نت های پسری رو روی پیانو دنبال می کنه و سعی می کنه آهنگ ایرانی (خوابهای طلایی ) رو به آروین یاد بده. و من پشت لب تاپ و میز پر از کاغذ و لیست نشستم و اولین هفته بیکاری رو بعد از دو سال و نیم کار مستمر تجربه می کنم. استرس شروع کار جدید توی هفته آینده و توی این کشور همیشه غریب وجودم رو پر کرده که اگر منطقی فکر کنم هیچ دلیل موجهی...
28 آذر 1396

یک روز معمولی

گاهی اوقات وقتی به گذشته نگاه می کنم می بینم خیلی از روزهایی که اونموقع برام معمولی بودند الان ازشون چقدر فاصله دارم. یا اصلا در گذشته فکر می کردم یک روز معمولی من اینطوری باشه؟ امشب فقط می خوام روایت امروز رو بنویسم. چشمام رو که باز می کنم ساعت 5:06 دقیقه هست و هنوز تا ساعت 5:38 که ساعتم قراره زنگ بزنه خیلی مونده. همونطور خوابیده ورزشهای کمرم رو انجام میدم. به مدد جکوزی که هفته پیش شبها با دوستم چند بار رفتیم و تا نیمه شب خوش گذروندیم کمرم بهتره. روی تخت میشینم. از پنجره که بیرون رو نگاه می کنم به قول آروین سحر رو می بینم. نمی دونم چرا امروز بادقت تر نگاه می کنم. تپه جلوی خونه کاملا سبز شده. گلهای کنار جاده هم پر و فروان با رنگهای ...
10 خرداد 1396

30 اسفند 1395

دیروز صبح، بعد از آخرین جارو و مرتب سازی شب عید و چیدن سفره هفت سین، می زنیم بیرون و خریدهای عیدمون رو شروع می کنیم، لباس و کفش نو برای آروین و چند تا چیز نو برای خودمون. با خرید گل سنبل از بازارچه ایرانی و دیدن دوستان و کوتاهی موی آروین تقریبا کارای شب عیدمون تموم میشه. فقط می مونه خرید ماهی قرمز و میوه که اونم امروز پدر و پسر باهم میرن انجامش بدن و من از تنهایی بدست اومده استفاده می کنم تا کمی به درون خودم برگردم. امروز صبح همسر خوشحال بود ولی مثل همیشه ته شادیش گفت امسال سومین سالیه که ایران نیستیم. و من به عقب برمی گردم به سه سال پیش که توی هواپیما نشستیم و با چند تا چمدون قدم در راه ناشناخته گذاشتیم. حالا می پرسم آیا ترک کردن سا...
29 اسفند 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد