آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

آروین من

به شیرینی عسل، به سرعت باد

وقتی پیغام رو می خونم، از شدت خوشحالی با سرعت شماره موبایل رو می گیرم. توی دندون پزشکیه و نمی تونه صحبت کنه. تصمیم می گیرم تا روز قرار باز هم با دوست مجازیم بصورت مجازی صحبت کنم تا این دفعه فقط از نزدیک و رودررو  صدا و محبتش رو بشنوم.  دم مطب دکتر، مامانای بچه بغل صف کشیدن. آره قرارگاه من و دوست نی نی سایتیم مطب یک دکتر معروف است. من در میان چهره مادرها و بچه ها بدنبالشان می گردم اما او باهوش تر از من سریع پیدایم می کند بی هیچ شک و شبهه ای .... نزدیک سه ساعت در مطب دکتر هستیم تا نوبتمان شود ولی برای من زمان خیلی سریع می گذرد. یک دقیقه هم بین ما به سکوت نگذشت هههههههه نهایت استفاده را می کنیم تا این دوری یک ساله را جبران کنیم. &...
23 آذر 1391

کیه کیه در می زنه؟ منم منم مادرتون غذا آوردم براتون!!!!!!!!!!!!

همه قالی ها بجز قالی پذیرایی رو دادم قالیشویی. خونه حسابی سرد شده. ترجیح می دم من و تو توی همون پذیرایی بخوابیم. اتوبوست رو میاری می ذاری کنار بالشتت. کامیونت رو پر از ماشین کردی و داری میاری که یه موقع اونا هم از همخوابی با تو حسودیشون نشه. کابینش از جا در میاد. بیچاره این همون کامیونیه که از بس روش بالشتک گذاشتی و روی سنگای خونه سواری از ش گرفتی همش چرخاش در میره. بهت می گم مامان صبح کابینش رو درست می کنم. حالا بخواب. نصف شب پاشدی نشستی بالای سر کامیونه و داری باهاش ور می ری. نگات می کنم. چشات بسته است و از زور خواب بازشون نمی کنی. " داری چکار می کنی؟" با همون چشمای بسته :" دالم دلستش می کنم"  " بخواب صبح من درستش می کنم" می خ...
17 آذر 1391

ووووووووووول وووووووووووولک

می خوایم بریم بیرون، با عجله دارم شلوارت رو پات می کنم. از عقب خم شدم روت و شلوار رو گرفتم جلوت. در یک لحظه تصمیم می گیری جفت پا بپری تو شلوار!!!!! با سر اومدی توی گلوم، برای چند ثانیه راه نفس کشیدنم بسته شد و ماهیچه های گردنم گرفت. درد شدید و وحشتناکی بود مردم و زنده شدم. ..... اما به هرحال این ماجرا هم با چند دقیقه استرس و شوک تموم شد اما این بار بازیگوشی تو منو یک ماه سر کار گذاشت. یک ماه فکرو خیال و دل نگرانی فقط بخاطر ........ خانمه چند بار برات توضیح می ده تو باید برای چند ثانیه به این صورت آدمک نگاه کنی و من که می دونم هر چی بگم تو کار خودت رو می کنی، هیچی نمی گم مگه اینکه از یه غریبه شاید حساب ببری و زودتر من از فشار نگاههای منتظ...
14 آذر 1391

ماشین ماشین و بازهم ماشین

وقتی دوستت توی سفر مامان و باباش رو مجبور کرد در عرض دو روز سه تا ماشین براش بخرن، اونموقع فهمیدم عشق دیوانه وار پسرا به ماشین همه گیره. امیرحسین هم یه کلکسیون ماشین داره که من روزای اول تعجب می کردم. اما الان می بینم خیلی عادیه. چون اون در عرض هفت سال این تعداد ماشین رو جمع کرده اما تو در عرض دو سال داری خونمون رو به یه پارکینگ تبدیل می کنی. البته اعتراف می کنم که من به اندازه بقیه مامان و باباها به علاقه تو اهمیت نمی دم و به قول بابا هومن دنبال اسباب بازی های آموزشی هستم. چکار کنم وقتی می بینم با سن کمت پازل ها رو می چینی یا همه اشکال، اعداد، حیوانات و زبان انگلیسی رو داری از اسباب بازی ها و کتابهات یاد می گیری یا با لوگوهات برج، صندلی، ...
3 آذر 1391

عشق من، "باطری" !!!

چند ماهت بیشتر نبود و تازه یاد گرفته بودی اجسام رو توی دستت بگیری هنوز نه راه می رفت که ی نه حرکت می کردی خیلی کوچیک بودی فقط می نشستی. هنوز نمی تونستی درب پشت کنترل یا اسباب بازی رو باز کنی. اونا رو می کوبوندی زمین تا باطریشو دربیاد و سریع اونا رو برمی داشتی و به دهنت می بردی. بزرگتر که شدی با باطری می خوابیدی. باید توی هر دستت یه باطری می گرفتی و می خوابیدی. الان هم کافیه سایه باطری ای رو که من دور انداختم از پشت کیسه زباله ببینی، دیگه داد و دعوای من جواب نمی ده. تا باطری ها رو بازیافت نکنی بی خیال نمی شی. خونه مامان پری یه پلاستیک پر از باطری های رنگاوارانگ داری که هر موقع دیگه حوصلت سر می ره مامان پری می ده دستت.  بازم به کن...
17 آبان 1391

آهنگ مورد علاقه آروین: MAN DOWN از Rihana

ما که بچه بودیم اینقدر آهنگ کم بود که خیلی انتخابی برای علاقمند شدن نبود و تقریبا همه آهنگ ها رو دوست داشتم. البته اگه ماهی سالی یه کاست جدید 60 دقیقه ای گیرمون می اومد و موقع گوش دادن هم زیاد جلو و عقبش نمی کردیم که مبادا خراب شه یا پاره شه. با همین یه قلم میشه متوجه شد که دوران زندگی ما، عصر تحول تکنولوژی هست. حالا پسرک دو سال و نیمه من توی جاده شمال توی صندلی ماشینش لم میده و می خونه: " اگه یه روز بری ففر ( مقصود سفره) ....... و یا میگه ریحانی بذار ( مقصود Rihana) است و با آهنگش می خونه و می گه:" بامبارا بامبارا و ....." آخر سر هم با قیافه حق به جانب می گی: " همش آهنگ منو بذار. فهمیدی؟ ریحانی؟ فهمیدی؟ " آره پسرکم فهمیدم که تو معنی...
17 آبان 1391

آروین به روایت تصویر

آروین در حال تدریس به عروسکها " علوسکها فیل میشه الفنت، ممون میشه مانکی" گرفتن عکس یادگاری استاد با شاگردهای کلاس    یک روز تابستانی و بازی با امیرحسین ( همسایه عزیزمان) نگاه دوست عاشق هماهنگیتون هستم نمی دونستم نگران پایینی باشم یا بالایی یا عکسم رو بگیرم؟ عکسم رو گرفتم   ...
4 مهر 1391

پسرکم، تو کی بزرگ شدی که من نفهمیدم؟

تشکچه ای رو که مامان پری برات دوخته بود رو می یاری و می ذاری روی پام. به زور خودت رو روش جا می دی اما پاهات می زنه بیرون. یاد اون روزایی می افتم که می ذاشتمت روی پام و تکونت می دادم تا بخوابی و با خودم می گفتم کی قدت  هم قد این تشکچه می شه. حالا تو پاهات رو تا روی سینه ام میاری و می گی : " مامان این مال وقتیه که نی نی بودم؟" - " آره عزیزم" و توی دلم می گم یعنی تو الان دیگه نی نی نیستی؟ چه زود گذشت!!!! لباسای چند ماهگیت رو از توی کشوی زیر تختخواب که بایگانیشون کرده بودم بیرون میاری و یکی از شلوارا رو به زور می پوشی مثل شورت برای تو شده و تو بازم می گی:" وقتی نی نی بودم می پوشیدم." می شینی روی زمین و نشسته نشسته روی زمین می خزی و می گ...
2 مهر 1391

اتاق من و بابا

شبا جای من روی تختخواب و کنار بابا می خوابی و چقدر راحت تا صبح بیدار هم نمیشی و من چند شبه که که راحت می خوابم. اما از عوارض اینکار اینه که شما صبح ها که بیدار می شید می فرمایید: " این اتاق من و باباست. اتاق مامان و بابا نیست."  بابا داره لباسات رو عوض می کنه و من میام توی اتاق، طلبکارانه می گی: " اتاق من و باباست مگه نمی بینی دارم لباس عوض می کنم. نیا تو!!!!!!!!!!!!!!!" و من فکر می کنم دیگه از کمترین حق هام توی این خونه دارم محروم میشم.  ...
20 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد