پسرک بازیگوش من
راستش اینقدر بازیگوش شدی، که یه موقع هایی دیگه حریفت نمیشم. به قول فهیمه جون یه گلوله آتیش شدی. هر چی آیلین با بزرگتر شدن سنش فهمیده تر و سنگین تر رفتار می کنه، تو تازه هنرهای جدیدت رو توی شیطنت رو می کنی.
امروز خاله سیمین از مامانا خواست که توی کلاس بازی های گروهی حاضر بشن تا ببینن بچه ها چه چیزایی یاد گرفتن.
"وایییییی حالا من از خجالت آب میشم. ای کاش قبلا این خاله گفته بود تا من یک کم تو رو نصیحت می کردم که معقول رفتار کنی." اینا جمله هایی بود که من داشتم به خودم می گفتم و وقتی وارد کلاس شدم و دیدم تو تنها بچه ای هستی که توی سرمای زمستون جوراباش رو درآورده و کلاس رو رو سرش گذاشته، پیش بینی هام داشت به واقعیت بدل می شد.
جورابات رو پات کردم و توی گوشت گفتم: "آروین تو رو خدا درست رفتار کن." و خداییش تو هم سنگ تموم گذاشتی. در حالی که فکر می کردم اصلا به حرف خاله گوش نمی دی، توی همه فعالیت ها و بازی ها اولین نفر داوطلب بودی. کارها رو خوب بلد بودی و بین همه بچه ها پیشرو بودی. در حالی که بعضی بچه ها کارای دیگه انجام می دادن تو روی توصیه های مربیت تمرکز می کردی و درست انجام می دادی. فیلم کارهات رو به بابا نشون دادم. اونم تأیید کرد که پسر گلی بودی.
ممنون عزیزم که آبروم رو خریدی شیطونک .