آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آروین من

مامان بزرگا و بابابزرگا با ارزشترین های زندگی

1391/5/3 13:28
نویسنده : مامان آروین
159 بازدید
اشتراک گذاری

من فکر نمی کنم بعد از پدر و مادر توی دنیا کسی بیشتر از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بچه ها رو دوست داشته باشن و براشون دل بسوزونن. 

عزیزم مامان پری بیشترین زحمت رو برای تو کشیده و مامان فرخنده هم با تمام وجود تو رو دوست داره. 

امروز من و تو و اشا و بابا سروش و مامان پری رفتیم بیرون. من و اشا رفتیم دانشگاه و شما و مامان پری بیرون دانشگاه منتظر ما شدید. طبق معمول شیطونی کردنات خوردی زمین. وقتی که اومدم بیرون دیدم مامان پری با وجود پادردش تو رو بغل کرده و داره به سمت ماشین میره. خیلی نگرانت بود که سرت چیزی نشده باشه. بخاطر اینکه تو بهانه می گرفتی همه کارها کنسل شد و همگی رفتیم خونه ما البته به دستور شما. بعد از ناهار مامان پری و بابا سروش رفتن که اشا رو برسونن کلاس زبان و تو هم خوابیدی. اما یک ساعت بعد توی اون گرما مامان پری برگشت خونه ما!!! چون نگران سرت بود. قربون این مامان بزرگ برم که اینقدر تو رو دوست داره. 

یادمه دو ماه بیشتر نداشتی. زمستون بود. همش گریه می کردی و منم ناشی، نمی دونستم گریه ات از چیه. مامان پری تلفن زد و تا صدای گریه ات رو از پشت تلفن شنید نیم ساعت بعد در خونه بود. فرشته نجاتت سر رسید و چند دقیقه بعد خیلی آروم توی بغلش خواب بودی!!! بگو مشکل از کجا بود؟ چون زمستون بود خونه و در و پنجره ها بسته، هوای خونه خیلی گرم شده بود و تو هم گرمایییییی، مامان پری تا از در وارد شد مانتوش رو در نیوورده پنجره رو باز کرد و شما خوشحال از اینکه بالاخره یکی حرفت رو فهمید. خدایا این مامان بزرگا و بابا بزرگای عزیزتر از جون رو همیشه برامون نگه دار.

بابایی داریوش حالش خیلی بهتره و همه ما منتظریم تا زودتر مرخص بشه و بیاد خونه. من که دعا می کنم هرچه زودتر بتونه دوباره تا پارک های موردعلاقه اش پیاده روی کنن و پیش دوستاشون برگردن.

اینم یه عکس از زمانی که نی نی بودی و هنوز راه نمی رفتی.

آروین و روروئک 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد