آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آروین من

ماشین ماشین و بازهم ماشین

1391/9/3 0:08
نویسنده : مامان آروین
434 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی دوستت توی سفر مامان و باباش رو مجبور کرد در عرض دو روز سه تا ماشین براش بخرن، اونموقع فهمیدم عشق دیوانه وار پسرا به ماشین همه گیره. امیرحسین هم یه کلکسیون ماشین داره که من روزای اول تعجب می کردم. اما الان می بینم خیلی عادیه. چون اون در عرض هفت سال این تعداد ماشین رو جمع کرده اما تو در عرض دو سال داری خونمون رو به یه پارکینگ تبدیل می کنی.

البته اعتراف می کنم که من به اندازه بقیه مامان و باباها به علاقه تو اهمیت نمی دم و به قول بابا هومن دنبال اسباب بازی های آموزشی هستم. چکار کنم وقتی می بینم با سن کمت پازل ها رو می چینی یا همه اشکال، اعداد، حیوانات و زبان انگلیسی رو داری از اسباب بازی ها و کتابهات یاد می گیری یا با لوگوهات برج، صندلی، پارکینگ و خونه می سازی احساس می کنم شاید دارم کار درستی می کنم که گهگاهی بجات تصمیم می گیرم.

اما ماشین، این روزها پامون رو بیرون نذاشتیم تو شروع می کنی: ام ( اسم) این ماشین چیه؟ این ماشین کفیثه( یعنی سیاهه). پراید، صمند، ریو، پرشیا، 206، مزدا 3 ، رنو، کامیون، بتون میکسر، وانت و .... رو می شناسی اما بیشتر از همه عاشق کمری هستی. حتی یه روز داشتی بابایزرگ رو نصیحت می کردی که : " کمری عیلی ( خیلی) خوشگله، شما هم پرایدتون رو بدین بجاش کمری بخرین!!!!!!!!!!!"

وقتی بخوام چیزی رو بهت بدم بخوری، کافیه بگم بیای ماشین ببینی. سریع صندلیت رو میاری پای پنجره آشپزخونه می ذاری و آنچنان مبهوت ماشین های خیابون می شی که نمی فهمی چی دهنت می ذارم .

و اما داستان ماشین شارژی: من از روز اول به بابا گفتم که با خریدش موافق نیستم. پیرو همون اصل آموزشی و کم هزینه بودن اسباب بازی. اما بابا پاش رو کرد توی یک کفش که الاو بلا بریم بخریم. یه روز تعطیل رفتیم گمرک، گشتیم و گشتیم و با وجود سرسام آور بودن قیمت ها و بی کیفیت بودن ماشین ها یکی رو انتخاب کردیم. آقاهه مشغول اسمبل کردن ماشین بود که بابا هومن هر چی پیش رفت به زپرتی بودن ماشین بیشتر واقف شد و به این نتیجه رسیدیدم که تو در عرض دو روز ری اسمبل می کنیش. مردانگی کردی و بی هیچ گونه ناراحتی اومدی خونه. اما حالا حتی گوشه  صفحه اینترنت هم اگه تبلیغ ماشین شارژی رو ببینی تا عکس هاش رو نبینی حاضر نیستی دست از سر من برداری.

دیروز رفتیم یه آرایشگاه که صندلیش شکل ماشین شارژی بود. هیچوقت اینقدر از مو کوتاه کردن خوشت نیومده بود. امروز به بابات پشت تلفن می گم: آروین امروز بچه خوبی بوده، داری میای یه جایزه براش بخر. تو در حالی که روی مبل نشستی و چشم از تلویزیون و کارتن موردعلاقه ات برنمی داری، می گی: " بهش بگو بره از آرایشگاه بخره!!!!" دیگه حتی اسمش رو هم نمیاری، مطمئنی که من و بابات منظورت رو می دونیم.

شال و کلاه کردی می گم کجا می ری؟ می گی:" دارم می رم کار کنم، خودم پول دربیارم، ماشین شارژی بخرم!!!!!!!!!!!!!" هی وایییییی من . مامانی بهتر از این نمی تونستی من و بابات رو شرمنده کنی. 

 

شمال - مهر 91

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد