آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

آروین من

به شیرینی عسل، به سرعت باد

1391/9/23 23:08
نویسنده : مامان آروین
160 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی پیغام رو می خونم، از شدت خوشحالی با سرعت شماره موبایل رو می گیرم. توی دندون پزشکیه و نمی تونه صحبت کنه. تصمیم می گیرم تا روز قرار باز هم با دوست مجازیم بصورت مجازی صحبت کنم تا این دفعه فقط از نزدیک و رودررو  صدا و محبتش رو بشنوم. 

دم مطب دکتر، مامانای بچه بغل صف کشیدن. آره قرارگاه من و دوست نی نی سایتیم مطب یک دکتر معروف است. من در میان چهره مادرها و بچه ها بدنبالشان می گردم اما او باهوش تر از من سریع پیدایم می کند بی هیچ شک و شبهه ای ....

نزدیک سه ساعت در مطب دکتر هستیم تا نوبتمان شود ولی برای من زمان خیلی سریع می گذرد. یک دقیقه هم بین ما به سکوت نگذشت هههههههه نهایت استفاده را می کنیم تا این دوری یک ساله را جبران کنیم.   

تو و علیرضا خیلی شبیه هستید. از لحاظ سن، چهره و قد ... 

خیلی زود دل دوتاییمون براشون تنگ می شه و توی راه برگشت به خونه  هی می گی عیی ضضا نره، بیاد خونمون، من هنوز داشتم بازی می کردم و ..... می گی و می گی تا نشسته توی ماشین خوابت می بره.........

همش حسرت می خوردم که ای کاش این گلوله نمک رو می چلوندمش ولی آخه مگه می شد یک ثانیه شما دوتا وروجک رو یه جا نگه داشت. 

از بین 20 تا عکسی که گرفتم فقط چندتاش قابل استفاده است. اینقدر که می خواستم یه عکس درست و حسابی از شما دوتا بگیرم یه عکس از خودم و دوست جونم نگرفتم هی وای من که شما بچه ها همه حواس آدمو پرت می کنین. 

 آروین و علیرضا

آروین و علیرضا - ماشین بازی

بغل دیوار

این گلدون بدبخت کچلک گرفت از بس شما توی هر گذری از کنارش یه برگی ازش کندید!!!!

گلدون

بغل دیوار 2

سه تا ماشین کوچولو برای هر کدومتون خریدم عین همدیگه، تا سرتون توی مطب گرم بشه و کنترلتون راحت تر. با فاصله زمانی اینا رو بهتون دادم. وقتی ششمین ماشین رو هم از توی کیفم درآوردم، علیرضا طاقت نیورد. شروع کرد به گشتن کیف من.

مامان بزرگ: علیرضا کار بدیه؟

علیرضا: آخه همش از توی این کیف ماشین درمیاد!!!!!؟ سوال خنده

خیلی خنده دار بود. جلوی چشمای کنجکاو بقیه، ما انگار توی کافی شاپ بودیم و شما بچه ها توی شهربازی. وقتی عکس می گرفتم که قیافه ها دیدنی تر می شد.

خلاصه که برای اولین بار مطب دکتر یکی از بهترین خاطرات من و تو رو برای خودش داشت و زمان انتظار خیلیییی سریع گذشت. راستی چرا لحظه هایی که شیرین تر از عسل هستن به سرعت باد می گذرند؟

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سپیده
24 آذر 91 0:01
ماشالا به این دو تا وروجک
ولی خدایی خیلی شبیه هم هستن جای من حسابی خالی بود فکر کنم سر دختر من اونجا یه دعوایی میخواست راه بیفته
چند بار صفحه رو بالا پایین کردم تا عکسی از خودت و دوست نی نی سایتیت ببینم





سپیده نمی دونی خودم چقدر دلم سوخت از خودمون عکس نگرفتیم. دفعه دیگه شش تایی عکس می گیریم.

لیلی
26 آذر 91 1:03
اخی نازی.منم با اجازه اومدم وب گل پسرت..ماهن دوتا شون ماشالله..


مرسی لیلی جون ، خوش اومدی.

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد