کیه کیه در می زنه؟ منم منم مادرتون غذا آوردم براتون!!!!!!!!!!!!
همه قالی ها بجز قالی پذیرایی رو دادم قالیشویی. خونه حسابی سرد شده. ترجیح می دم من و تو توی همون پذیرایی بخوابیم. اتوبوست رو میاری می ذاری کنار بالشتت. کامیونت رو پر از ماشین کردی و داری میاری که یه موقع اونا هم از همخوابی با تو حسودیشون نشه. کابینش از جا در میاد. بیچاره این همون کامیونیه که از بس روش بالشتک گذاشتی و روی سنگای خونه سواری از ش گرفتی همش چرخاش در میره. بهت می گم مامان صبح کابینش رو درست می کنم. حالا بخواب. نصف شب پاشدی نشستی بالای سر کامیونه و داری باهاش ور می ری. نگات می کنم. چشات بسته است و از زور خواب بازشون نمی کنی.
" داری چکار می کنی؟"
با همون چشمای بسته :" دالم دلستش می کنم"
" بخواب صبح من درستش می کنم"
می خوابی و باز صبح زود این صحنه تکرار میشه اما این بار با چشای باز و به من می گی " پاشو دیده ( دیگه) دلستش کن"
دیروز دایی و زندایی پیشمون بودن و تو آتیش سوزوندی در حد تیم ملی. شب از زور خستگی نمی خوابیدی. ترفند همیشگی جواب داد. شنگول، منگول، حبه...... " انگول" چرا بچه ها اینقدر قصه قبل از خواب رو دوست دارن اما خیلی از قصه های ما مثل همین قصه و چوپان دروغگو و ... توشون گرگ داره که بچه ها می ترسن؟ من که آخر قصه بزبزقندی رو عوض می کنم. می گم بزغاله ها در رو وا کردن اما زودی قایم شدن و گرگه پیداشون نکرد و .... بزبزقندی رفت با شاخای تیزش گرگه رو تهدید کرد و ........
نصف شب که من یواشکی پا شدم تا یه کم برای خودم با دوستام چت کنم، سر و کله ات پیدا شد و وقتی یک کم بی محلی کردم با گریه عجیبت حالمو حسابی جا آوردی و ترسوندیم. هیچوقت اینجوری منو نمی ترسوندی. نمی دونستم چه جوری آرومت کنم. می گم " می خوای مثل وقتی نی نی بودی روی پام بخوابی؟ و تو می گی " آؤه شینجوری بخوابم"
پاهام از خستگی روزانه درد می کنه و تو سنگینی بدنت رو انداختی روی زانوم. از درد می خوام داد بزنم اما فکر دوباره گریه کردنت نمی ذاره. تحمل می کنم و به لذتی که از بزرگ شدنت دارم می چشم فکر می کنم و درد یادم می ره....
نیم ساعت بعد لنگون لنگون می رم بخوابم اما تا صبح از پادرد بخودم می پیچم.