آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آروین من

کیه کیه در می زنه؟ منم منم مادرتون غذا آوردم براتون!!!!!!!!!!!!

1391/9/17 8:48
نویسنده : مامان آروین
651 بازدید
اشتراک گذاری

همه قالی ها بجز قالی پذیرایی رو دادم قالیشویی. خونه حسابی سرد شده. ترجیح می دم من و تو توی همون پذیرایی بخوابیم. اتوبوست رو میاری می ذاری کنار بالشتت. کامیونت رو پر از ماشین کردی و داری میاری که یه موقع اونا هم از همخوابی با تو حسودیشون نشه. کابینش از جا در میاد. بیچاره این همون کامیونیه که از بس روش بالشتک گذاشتی و روی سنگای خونه سواری از ش گرفتی همش چرخاش در میره. بهت می گم مامان صبح کابینش رو درست می کنم. حالا بخواب. نصف شب پاشدی نشستی بالای سر کامیونه و داری باهاش ور می ری. نگات می کنم. چشات بسته است و از زور خواب بازشون نمی کنی.

" داری چکار می کنی؟"

با همون چشمای بسته :" دالم دلستش می کنم" 

" بخواب صبح من درستش می کنم"

می خوابی و باز صبح زود این صحنه تکرار میشه اما این بار با چشای باز و به من می گی " پاشو دیده ( دیگه) دلستش کن" 

دیروز دایی و زندایی پیشمون بودن و تو آتیش سوزوندی در حد تیم ملی. شب از زور خستگی نمی خوابیدی. ترفند همیشگی جواب داد. شنگول، منگول، حبه...... " انگول"  چرا بچه ها اینقدر قصه قبل از خواب رو دوست دارن اما خیلی از قصه های ما مثل همین قصه و چوپان دروغگو و ... توشون گرگ داره که بچه ها می ترسن؟ من که آخر قصه بزبزقندی رو عوض می کنم. می گم بزغاله ها در رو وا کردن اما زودی قایم شدن و گرگه پیداشون نکرد و  .... بزبزقندی رفت با شاخای تیزش گرگه رو تهدید کرد و ........

نصف شب که من یواشکی پا شدم تا یه کم برای خودم با دوستام چت کنم، سر و کله ات پیدا شد و وقتی یک کم بی محلی کردم  با گریه عجیبت حالمو حسابی جا آوردی و ترسوندیم. هیچوقت اینجوری منو نمی ترسوندی. نمی دونستم چه جوری آرومت کنم. می گم " می خوای مثل وقتی نی نی بودی روی پام بخوابی؟ و تو می گی " آؤه شینجوری بخوابم"

پاهام از خستگی روزانه درد می کنه و تو سنگینی بدنت رو انداختی روی زانوم. از درد می خوام داد بزنم اما فکر دوباره گریه کردنت نمی ذاره. تحمل می کنم و به لذتی که از بزرگ شدنت دارم می چشم فکر می کنم و درد یادم می ره....

نیم ساعت بعد لنگون لنگون می رم بخوابم اما تا صبح از پادرد بخودم می پیچم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهفام مامان عليرضا
18 آذر 91 22:34
الهييييييييي قربون آرويني برم من..عشق ماشين و كاميونه...جيگرشوووووو
عليرضا هم اينجوريه...ديگه همه جاي خونه مون پره از ماشين و كاميون و موتور...

اباینم از تشابهات دیگه این دوتاست. دیروز رفتیم هایپر از بین این همه اسب بازی بازم میگه: ماشیییییییییین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد