یک روز قبل از تولد
یک روز قبل از تولد:
ساعت 7 صبح: بابات داره کاغذاش رو مرتب می کنه و حساب کتاب می کنه که تو می ری کنارش و ساعتش رو از روی میز توالت میندازی زمین و ساعت می شکنه
ساعت 7:30 صبح: بابا حسابی از قضیه ساعت حرصش گرفته و تو خیلی خونسرد می ری بقیه کارتونت رو می بینی. کله سحری پرشین تون رو ایستگاه کردی و بابا دیگه حسابی قاطی می کنه و در یک اقدام انتحاری این کانال اعتیادزا رو دیلیت می کنه
ساعت 8 صبح: بابا داره می ره بیرون و از بلوز نوی تو و حسن سلیقه مامان برای خریدنش تعریف می کنه. 5 دقیقه بعد بخاطر اینکه یه تیکه سرشیر توی شیرت بود هرچی شیر خورده بودی بالا می یاری روی بلوز نو و من مجبور می شم بلوزت رو عوض کنم در حالی که مجلسی که باید بریم آدمهای زیادی دعوت هستن. آی از دست چشم شور
ساعت 9 صبح: دارم با حرص برای توی بازیگوش توضیح می دم که زودتر از پله ها برو پایین و لطفا خیلی حرف نزن در زمان پایین رفتن چون خیلی عجله داریم و به قرارمون با عمه لادن دیر می رسیم که از عجله و حرص کارای تو ریپ چکمه نازنینم پاره می شه و عملا باید بندازمش دور. چکمه قهوره ای خوشگلم رو میندازم یه طرف و چکمه سیاه درب و داغونم رو می پوشم
ساعت 6 شب: تند تند قبل از سر رسیدن تو دارم ژله ها رو درست می کنم و توی ظرف کریستال نازنینم می ریزم. با عجله این کار رو می کنم و گوشه ظرف قشنگم لب پر میشه
ساعت 7 شب: دیس سفیده بزرگم رو برای درست کردن الویه باب اسفنجی دارم آماده می کنم و می شورم که خیلی آروم لبه اش برخورد می کنه به ظرفشویی و خیلی راحت لب پر می شه
ساعت 8 شب: در حالی که بابا خسته است و روی مبل خوابیده سعی می کنم تو رو آروم و سرگرم کنم تا بلکه اون بنده خدا چند دقیقه استراحت کنه.
تو مهمون و من آروین ، اتاق آروین هم خونه من بیا تا یادت بدم فردا چه جوری به مهمونا خوشامدگویی کنی. می گی : بفرمایید خوش اومدید راهنماییشون می کنی می گی: بفرمایید داخل پذیرایی .........
حالا نوبت توست. در می زنم میام توی اتاقت. تو با خوشحالی و ذوق خاصی می گی: خوش اومدید ففا آوردین( منظور صفاست) بفرمایید داخل دستشویییی !!!!!!!!!!!!!!!! بعدم هرهر می خندی
من مات و مبهوت موندم و باباتم که انگار فقط خودش رو زده به خواب می گه: به این بچه منحرف درس اخلاق ندی سنگین تری!!!!!!!!!!!!!!!