مادر بودن قدرت می خواد
از روزی که یه موجود جدید وارد زندگیت میشه، رنگ همه چی عوض میشه.
اون اتاقی که قبلا رنگای یکنواخت یک اتاق معمولی رو داشت حالا با رنگای شاد و پررنگ قرمز، نارنجی، سبز، آبی و ... پر میشه، با رنگ زندگی.
از روزی که یه صدای قلب دیگه رو از درون خودت توی مطب دکتر می شنوی، و اون می گه اینم صدای قلبش، دیگه انگار تمام غم ها و شادی های دنیا پررنگ تر میشه.
و اون روزی که تو بیمارستان تو رو گذاشتن توی بغلم تازه معنی واقعیه مسئولیت، تعهد و عشق رو فهمیدم.
یه همکاری داشتم که بزرگتر از من بود و هفت سال از ازدواجش می گذشت اما بچه نداشت. روزی که شیرینی بله برونم رو پخش کردم بهم گفت از حالا به بعد تازه معنی مسئولیت رو می فهمی ولی واقعیتش اینقدر بابا هومنت مرده و مثل کوه محکم که من توی سال های اول ازدواجمون فقط عشق رو تجربه کردم اما با اومدن تو این عشق پررنگ تر شد و مزه اش شیرین تر. اما مسئولیت، نگرانی، شب بیداری ها و نهایت قدرت خودم رو فقط با تو تجربه کردم. امیدوارم خدا بهم قدرت و توان یک مادر کافی بودن رو بده. آمین.