قلب من، زندگی من
یک روز منتظر دیدن دوباره اش نشسته ام ولی انگار برام قرنی گذشته ...
قرار نبود این اشکای مسخره بیان ولی پهنای صورتم خیس شده و چشمام تار میبینه....
از پشت شیشه، اینقدر ضعیفه که نا نداره گوشی رو دم گوشش نگه داره و صدایی که از ته چاه میاد و بدنی که همش زخمیه .... که هر زمان دیگه ای اینجوری می دیدمش مطمئنا دق می کردم ولی حالا اشک شوق امانم نمیده، به عمرم پیش نیومده از شوق اشک بریزم. همیشه فکر می کردم این اشک مخصوصا فیلماست ولی حالا ... توی این مدت نذاشتم یک لحظه ناراحتیم رو ببینه چه برسه به اشکام ولی حالا اشکا دیگه خودشون انتخاب کردن که بیان.
تا حالا بزرگترین غصه زندگیتون چی بوده؟ من بزرگترین غصه رو هفته پیش بدوش کشیدم وای که چه سنگین بود و چه دردناک. گاهی تا ته ته دلم احساس خلاء کردم. از درون خالی شدم و دوباره پر شدم. هزار بار آرزو کردم ای کاش من جای اون بودم ولی افسوس ...
هفته پیش ماشینم رو از جلوی خونه دزدیدن. صبح که همسرم با نگرانی منو از خواب بیدار کرد و اعلام کرد، اصلا اصلا ناراحت نشدم. انگار دیگه هیچ اتفاق بدی تو دنیا قدرت ناراحت کردن منو نداره جز اون اتفاقی که تصورش رو هم نمی تونم بکنم و حتی نمی تونم به زبون بیارم.
همه این اتفاقات در کمتر از یک ماه افتاده و 10 روز از بدترین خبر عمرم می گذره و حالا اشکای شوقم رو پاک می کنم و با تو حرف می زنم.
می گم: " من بیرون نشستم، کاری داشتی بگو بهم بگن"
و تو می گی:" خسته میشی. چیزی خوردی؟"
این اشکای مسخره دوباره پیداشون میشه.
پرستاره با تعجب نگام می کنه و من میگم:" قلبش رو شکافتن حالا اون نگرانه منه که گرسنه نمونم؟؟؟!!!!!"
پرستاره جواب می ده:" مادره دیگه مادر ....."
قلبم تیر می کشه... خدایا این دیگه چه موجودیه؟؟؟؟؟!!!!
مادره، مادر ......