آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آروین من

خصلت مادرانه

1392/1/10 0:03
نویسنده : مامان آروین
154 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم این خصوصیت منه یا خصلت همه مادراست که تا قبل از وقوع حادثه و وضعیت اورژانس مثل اسفند روی آتیش جلز ولز می کنن تا نذارن بدترین حالت اتفاق بیفته ولی زمانی که دیگه اتفاق افتاد خونسرد خونسرد می شن.

من همیشه اینطوریم. مثل ساعت 12 شب چهارشنبه 8ام فروردین که داشتم با آرامش یه ماشین اسباب بازی، یه کتاب شیمو که خیلی دوست داری، یه دست لباس زیر و رو و یه لیوان آب خوری می ذاشتم توی بزرگترین کیفم و خودم رو برای بیمارستان، سرم و ... آماده می کردم در حالی که بابا داره با استرس تمام همسایه ها رو هول می کنه که زودتر ماشینشون رو از جلوی ماشین ما بردارن و ... اونقدر که اونا هم ترسیدن و بالاخره تنها چیزی که باید همراهش می آورد یعنی موبایلش که شماره دکتر توش هست رو یادش می ره بیاره.

این اتفاقات در حالی می افته که تا نیم ساعت قبل بابای محترم حاضر نشدند با این دوست متخصصشون تماس بگیرن و فرمودند که لازم نیست اما بعد از دو شبانه روز تب وحشتناککککک اسهال وحشتنککککک تر، این آخری کار خودش رو کرد. با دل درد می ری دستشویی و سرامیک های کف پر از خون می شن. حالا دیگه بابا پی به وخامت اوضاع می بره.... باز هم بیمارستان و من که توی بی حال رو توی بغلم گرفتم و به بابا می گم همه این آدمایی که دارن توی خیابون راه می رن یه روزی همین بلاها رو سر پدر و مادرشون آوردن... تنها زمانی توی این دو شبانه روزه که دارم می خندم و با آرامش حرف می زنم ... یه حس مادرانه اینجور موقع ها کمک می کنه تا در نهایت خونسردی این وضعیت بحران رو بگذرونم... 

از این حادثه فقط یک روز و نصفی گذشته و تو امروز دیگه نه تب داری و نه اسهال. در کمال شیطنت با دخترعمه و پسردایی عزیزت جیغ زدی و بازی کردی... گرچه باز خصلت مادرانه یه عالمه دلشوره توی دل من راه انداخته و من تا درمان کامل و یه آزمایش نرمال نمی تونم به درمان کامل بیماری و پایان این خاطره تلخ ایمان بیارم... و باز دارم با بابا بحث می کنم که حتما باید یه آزمایش مدفوع دیگه بدیم و ... و بابای مهربون اما فراموشکار ما هم می گه انشالله بعد سیزده و من باز اسفندی می شم روی آتیش که دارم از درون می ترکم و می سوزم ...

و اما توی پررو... وقتی می خوام به زور بهت شربت بدم یادآوری می کنم که همه اینها بخاطر این اتفاق افتاده که تو دستهات رو نمی شوری . و تو با پررویی برمی گردی می گی: نخیر بخاطر اینکه شماها مواظبم نبودین من مریض شدم!!!!!!!!!!! 

آخه نیم وجبی تو الان اینجوری منو محکوم می کنی بزرگتر بشی چیکار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد