آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آروین من

تفلد تفلد تفلدت مبارک

فکر می کنم از نظر بچه ها قشنگترین قسمت تولد کیک بریدن و کادو گرفتنه. تو هم برای اولین بار موقع عکس گرفتن مثل آقاها تحمل کردی، شیک نشستی و کراواتت رو که ازش می دونم خوشت نمیاد با قول باز کردن کادوها گذاشتی سرجاش بمونه. به احترام خانواده و دوستای بامحبتون دوست دارم این پست فقط به زحمت اونا اختصاص داشته باشه. چون مطمئنم که ساعتها وقت گذاشتن و همینطور هزینه تا این کادوهای باارزش رو برات تهیه کردن. از همگی سپاسگزاریم و امیدواریم این محبت های بی پایانشون رو روزی بتونیم جبران کنیم. از بزرگتر به کوچکتر می نویسم. مامانی فرخنده و بابایی داریوش: سکه ( همیشه ما رو شرمنده می کنن. دستشون درد نکنه)+ شیرینی + یه سوپرایز فوق العاده از مامان بزرگت در شب ج...
1 بهمن 1391

یک روز قبل از تولد

یک روز قبل از تولد: ساعت 7 صبح: بابات داره کاغذاش رو مرتب می کنه و حساب کتاب می کنه که تو می ری کنارش و ساعتش رو از روی میز توالت میندازی زمین و ساعت می شکنه ساعت 7:30 صبح: بابا حسابی از قضیه ساعت حرصش گرفته و تو خیلی خونسرد می ری بقیه کارتونت رو می بینی. کله سحری پرشین تون رو ایستگاه کردی و بابا دیگه حسابی قاطی می کنه و در یک اقدام انتحاری این کانال اعتیادزا رو دیلیت می کنه ساعت 8 صبح: بابا داره می ره بیرون و از بلوز نوی تو و حسن سلیقه مامان برای خریدنش تعریف می کنه. 5 دقیقه بعد بخاطر اینکه یه تیکه سرشیر توی شیرت بود هرچی شیر خورده بودی بالا می یاری روی بلوز نو و من مجبور می شم بلوزت رو عوض کنم در حالی که مجلسی که باید بریم آدم...
26 دی 1391

مرید اخلاقتم

از وقتی که اومدی معمولا این ساعتای شب بیدارم 3 تا 5 صبح . چون چند ساعتی خوابیدم و خستگیم رفته و این ساعتها به خود خودم تعلق داره. چون تو و پدرجان در خواب نازید و دیگه نیازی به من ندارید. گرچه خیلی اوقات باز هم دغدغه فکرهای تو این لحظات رو پر می کنه ولی آرامش شبانه می ذاره یک کم بیشتر تمرکز کنم. الانم توی یه شب سرد زمستونی خودم رو پتو پیچ کردم و دارم به تو فکر می کنم. چند وقته که با مقایسه ات با همسنات به ابن نتیجه رسیدم که تو واقعا ... اگرچه همیشه همه اینو دیگران به من یادآور می شن ولی خداییش من اصلا انسان شکرگزاری نیستم. هیچوقت نشد توی سفر سرسوزنی ما رو اذیت کنی یا بیرون از خونه یه بار بخاطر اسباب بازی که دوستش داری هوچی بازی در بیاری...
10 دی 1391

داشته هایم

دارم ظرفا رو می شورم. میای دم آشپزخونه و مثلا در می زنی. - دیننننگگگ ، اومدم با پسرتون بازی کنم خانم - بفرمایید!!!! - خانم پسرتون نیست. توی اتاقشه؟ می تونم برم توی اتاقش؟  - بله بفرمایید!!! - سلام آروین، خوبی اومدم با ماشینات بازی کنم و .... نشستم روی مبل و دارم هویج خرد می کنم اما از چشم تو الان بیشتر شبیه پارکبان می مونم.  - آقا ماشینم رو کجا پارک کنم؟ -اینجا - اینجا که جلوی در پارکینگه؟ من: !!!!!!!!!! آهان !!!!!!! خب اونجا - یه ساعت می مونم . چقدر بدم؟ -من: هان!!!!!!!! به فاصله چند ثانیه حالا شدم فروشنده. - آقا تمام اسباب بازی هاتون رو می خوام. من: آقا خیلی گرون میشه. - خب کارت می کشم.  من:...
5 دی 1391

به شیرینی عسل، به سرعت باد

وقتی پیغام رو می خونم، از شدت خوشحالی با سرعت شماره موبایل رو می گیرم. توی دندون پزشکیه و نمی تونه صحبت کنه. تصمیم می گیرم تا روز قرار باز هم با دوست مجازیم بصورت مجازی صحبت کنم تا این دفعه فقط از نزدیک و رودررو  صدا و محبتش رو بشنوم.  دم مطب دکتر، مامانای بچه بغل صف کشیدن. آره قرارگاه من و دوست نی نی سایتیم مطب یک دکتر معروف است. من در میان چهره مادرها و بچه ها بدنبالشان می گردم اما او باهوش تر از من سریع پیدایم می کند بی هیچ شک و شبهه ای .... نزدیک سه ساعت در مطب دکتر هستیم تا نوبتمان شود ولی برای من زمان خیلی سریع می گذرد. یک دقیقه هم بین ما به سکوت نگذشت هههههههه نهایت استفاده را می کنیم تا این دوری یک ساله را جبران کنیم. &...
23 آذر 1391

کیه کیه در می زنه؟ منم منم مادرتون غذا آوردم براتون!!!!!!!!!!!!

همه قالی ها بجز قالی پذیرایی رو دادم قالیشویی. خونه حسابی سرد شده. ترجیح می دم من و تو توی همون پذیرایی بخوابیم. اتوبوست رو میاری می ذاری کنار بالشتت. کامیونت رو پر از ماشین کردی و داری میاری که یه موقع اونا هم از همخوابی با تو حسودیشون نشه. کابینش از جا در میاد. بیچاره این همون کامیونیه که از بس روش بالشتک گذاشتی و روی سنگای خونه سواری از ش گرفتی همش چرخاش در میره. بهت می گم مامان صبح کابینش رو درست می کنم. حالا بخواب. نصف شب پاشدی نشستی بالای سر کامیونه و داری باهاش ور می ری. نگات می کنم. چشات بسته است و از زور خواب بازشون نمی کنی. " داری چکار می کنی؟" با همون چشمای بسته :" دالم دلستش می کنم"  " بخواب صبح من درستش می کنم" می خ...
17 آذر 1391

ووووووووووول وووووووووووولک

می خوایم بریم بیرون، با عجله دارم شلوارت رو پات می کنم. از عقب خم شدم روت و شلوار رو گرفتم جلوت. در یک لحظه تصمیم می گیری جفت پا بپری تو شلوار!!!!! با سر اومدی توی گلوم، برای چند ثانیه راه نفس کشیدنم بسته شد و ماهیچه های گردنم گرفت. درد شدید و وحشتناکی بود مردم و زنده شدم. ..... اما به هرحال این ماجرا هم با چند دقیقه استرس و شوک تموم شد اما این بار بازیگوشی تو منو یک ماه سر کار گذاشت. یک ماه فکرو خیال و دل نگرانی فقط بخاطر ........ خانمه چند بار برات توضیح می ده تو باید برای چند ثانیه به این صورت آدمک نگاه کنی و من که می دونم هر چی بگم تو کار خودت رو می کنی، هیچی نمی گم مگه اینکه از یه غریبه شاید حساب ببری و زودتر من از فشار نگاههای منتظ...
14 آذر 1391

ماشین ماشین و بازهم ماشین

وقتی دوستت توی سفر مامان و باباش رو مجبور کرد در عرض دو روز سه تا ماشین براش بخرن، اونموقع فهمیدم عشق دیوانه وار پسرا به ماشین همه گیره. امیرحسین هم یه کلکسیون ماشین داره که من روزای اول تعجب می کردم. اما الان می بینم خیلی عادیه. چون اون در عرض هفت سال این تعداد ماشین رو جمع کرده اما تو در عرض دو سال داری خونمون رو به یه پارکینگ تبدیل می کنی. البته اعتراف می کنم که من به اندازه بقیه مامان و باباها به علاقه تو اهمیت نمی دم و به قول بابا هومن دنبال اسباب بازی های آموزشی هستم. چکار کنم وقتی می بینم با سن کمت پازل ها رو می چینی یا همه اشکال، اعداد، حیوانات و زبان انگلیسی رو داری از اسباب بازی ها و کتابهات یاد می گیری یا با لوگوهات برج، صندلی، ...
3 آذر 1391

عشق من، "باطری" !!!

چند ماهت بیشتر نبود و تازه یاد گرفته بودی اجسام رو توی دستت بگیری هنوز نه راه می رفت که ی نه حرکت می کردی خیلی کوچیک بودی فقط می نشستی. هنوز نمی تونستی درب پشت کنترل یا اسباب بازی رو باز کنی. اونا رو می کوبوندی زمین تا باطریشو دربیاد و سریع اونا رو برمی داشتی و به دهنت می بردی. بزرگتر که شدی با باطری می خوابیدی. باید توی هر دستت یه باطری می گرفتی و می خوابیدی. الان هم کافیه سایه باطری ای رو که من دور انداختم از پشت کیسه زباله ببینی، دیگه داد و دعوای من جواب نمی ده. تا باطری ها رو بازیافت نکنی بی خیال نمی شی. خونه مامان پری یه پلاستیک پر از باطری های رنگاوارانگ داری که هر موقع دیگه حوصلت سر می ره مامان پری می ده دستت.  بازم به کن...
17 آبان 1391

آهنگ مورد علاقه آروین: MAN DOWN از Rihana

ما که بچه بودیم اینقدر آهنگ کم بود که خیلی انتخابی برای علاقمند شدن نبود و تقریبا همه آهنگ ها رو دوست داشتم. البته اگه ماهی سالی یه کاست جدید 60 دقیقه ای گیرمون می اومد و موقع گوش دادن هم زیاد جلو و عقبش نمی کردیم که مبادا خراب شه یا پاره شه. با همین یه قلم میشه متوجه شد که دوران زندگی ما، عصر تحول تکنولوژی هست. حالا پسرک دو سال و نیمه من توی جاده شمال توی صندلی ماشینش لم میده و می خونه: " اگه یه روز بری ففر ( مقصود سفره) ....... و یا میگه ریحانی بذار ( مقصود Rihana) است و با آهنگش می خونه و می گه:" بامبارا بامبارا و ....." آخر سر هم با قیافه حق به جانب می گی: " همش آهنگ منو بذار. فهمیدی؟ ریحانی؟ فهمیدی؟ " آره پسرکم فهمیدم که تو معنی...
17 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد