آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آروین من

30 اسفند 1395

دیروز صبح، بعد از آخرین جارو و مرتب سازی شب عید و چیدن سفره هفت سین، می زنیم بیرون و خریدهای عیدمون رو شروع می کنیم، لباس و کفش نو برای آروین و چند تا چیز نو برای خودمون. با خرید گل سنبل از بازارچه ایرانی و دیدن دوستان و کوتاهی موی آروین تقریبا کارای شب عیدمون تموم میشه. فقط می مونه خرید ماهی قرمز و میوه که اونم امروز پدر و پسر باهم میرن انجامش بدن و من از تنهایی بدست اومده استفاده می کنم تا کمی به درون خودم برگردم. امروز صبح همسر خوشحال بود ولی مثل همیشه ته شادیش گفت امسال سومین سالیه که ایران نیستیم. و من به عقب برمی گردم به سه سال پیش که توی هواپیما نشستیم و با چند تا چمدون قدم در راه ناشناخته گذاشتیم. حالا می پرسم آیا ترک کردن سا...
29 اسفند 1395

آخرین مطلب

بازم برمیگردم به آخرین مطلبم که عنوانش جنگ، کارزار و نبرده.  از خودم می پرسم آیا هنوز در حال جنگیدنم. روز به روز زندگی اینجا راحت تر شده و مشکلات کمتر اما نمیشه گفت جنگ تموم شده. انگار من مثل یه شوالیه یا سرباز جنگ، جنگیدن رو به عنوان وطیفه روزانه ام پذیرفتم و بهش عادت کردم. شایدم یک کم فنون بهتری رو یاد گرفتم. در هر حال وقتی به پارسال نگاه می کنم باور نمی کنم تونستم این همه مشکلات رو پشت سر بذارم.  خدا رو شاکرم که تنهامون نگذاشت. چون اینجا بزرگترین درد، درد تنهاییه. و شاید بهترین لذت هم لذت بهتر شدن اوضاع و رشد کردن خودت و همراهانته. امروز به دوستم می گفتم من از تغییر و تحول همیشه بدم میاد و ثبات و یک جا موندن رو ترجیح...
29 دی 1395

یک سال گذشت

توی گوگل تایپ می کنم تاریخ امروز! خیلی خنده داره یا گریه دار برای یک ایرانی که تاریخ خورشیدی از دستش در بره! 29 دی ماه 1395 و آخرین مطلب من 15 دی ماه 1394 بوده. تندتر از باد زمان برای من میگذره اینجا و من از قافله زندگی عقب می مونم.  باور هفت ساله شدنت و شروع سال هشتم زندگیت برام سخته. اما تو هرچقدر هم بزرگ بشی چرا برای من همیشه بچه ای و از توجهم به تو کم که نمیشه هیچ، بیشتر و بیشتر عاشقت میشم.  سال پیش، انگار سال بی توجهی به روبدادهای مهم بود. کریسمس که اومد من و بابات از اونجا که اون رو یه جشن غربی می دونستیم اصلا تحویلش نگرفتیم. حتی برات کادو نگرفتیم. اما خدا رو شکر دوستای آمریکاییمون انگار می دونستن. کادوهای اونا ما رو نج...
29 دی 1395

جنگ، نبرد، کارزار

سفارت عربستان توی ایران به آتش کشیده شده. اینقدر این روزها از اخبار ایران بی خبرم که اولین چیزی که به ذهنم می رسه جنگه. شاید هم چون خودم این روزها در حال جنگم.  با اینکه الان مشمول بنفیت کاری یا همون مزایای شغلی شدم و دوره آموزشیم تموم شده و مستقل کار می کنم ولی خیلی چیزهاست که توی دلم آشوب به پا می کنه. منم که با سختی ها و اتفاقات پیش بینی نشده هر روز در حال جنگم. گاهی مثل امروز انرژیم تحلیل میره. اما وقتی خنده تو و بابا هومن رو می بینم دوباره ته مونده توانم رو برای کارزاری دیگه آماده می کنم.  مهاجرت خیلی جرات می خواد. این مطلب رو توی فیس بوک خوندم و من یادم میاد روزهایی رو که می ترسیدم و واقعا جرات نداشتم. اما همه چیز بهتر ...
15 دی 1394

یک روز خوب یک شب بهتر

دیگه انگار به صبح زود پا شدن عادت کردم و مثل روزای اول اذیت نمی شم. وقتی دوش می گیرم هنوز هوا تاریک تاریکه. امروز جمعه است و نیم ساعت دیرتر ساعت کاری شروع میشه چون از اونطرف هم یک ساعت بیشتر بانک بازه. پیش بینی اینکه روز کاری خوبیه یا نه کار سختیه اما روز خیلی سختی از لحاظ کاری نبود جز دو تا اشتباه خنده دار مسخره. یکی که اشتباه در حد چند سنت بود و دیگری در حد چند صد تا اسکناس اضافه ولی بهرحال 90 درصد کار رو مستقل و کاملا بدون اشتباه انجام دادم.  توی اعضای بانک، امروز یکی به اسم عمر اومد. ازش پرسیدم اهل کجاست؟ که گفت امریکای جنوبی و من وقتی گفتم ایرانی هستم گفت بهت نمیاد شبیه مردم همینجا هستی. این حرف رو دفعه قبل هم که به امریکا اومده...
2 آبان 1394

نوستالژی

توی روزمرگی روزها، لحظه هایی هست که متفاوت از زمان های دیگه است. مثل لبخند سحرگاهی فرزند دلبندت، خداحافظی ازش برای دوری چند ساعته و بوسه هایی که توی هوا و از پشت شیشه ماشین نثارت می کنه و ....  شاید این برای دیگران خیلی خنده دار بیاد ولی ده بیست سی چهل .... لحظه منو عوض می کنه.  نزدیک پایان وقت اداری، دیگه فرصتی دارم برای آخرین حساب و کتابای بانک. پس از 8 ساعت شنیدن مداوم واژه هایی که به زبان مادری من نیست، حالا لحظه ای در اختیارم هست که باید به تنهایی گزارش روزانه ام را محاسبه کنم. زیر لب طوری که خودم صدای خودم را می شنوم شروع به ده بیست سی چهل ... شمردن می کنم. از آهنگ صدای خودم و واژه های فارسی، حالم عوض میشه.   تو...
16 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد