سفرنامه
و اما سفرنامه رو می خواهم شروع کنم. گاهی اتفاقات بد شروع یک حرکت جدید است. مثل الان ... دیروز صبح سه تایی رفتیم بیرون و تا بعدازظهر که یک ساعتی هم بخاطر تو توی پارک بودیم حسابی خسته شدیم. رسیدیدم خونه خوابیدم. بعد از یک ساعت من بیدار شدم که کارهای آشپزخونه رو انجام بدم تا بریم چهارشنبه سوری کنار دانوب. چشمام هنوز پر خواب بود که سرک بدجور خورد توی در کابینت و لبه تیز فلزیش انگار سرمو چاک داد. دردش خیلی بد نبود ولی احساس خیسی روی سرم کردم. بله خون بود که می اومد. حالا بابا رو چجوری بیدار کنم که هول کنه؟ هومن جان چیزی نشده فقط کم از سرم داره خون میاد . همین کافی بود که از جاش بپره و هرچی گاز و باند و .... بود در عرض چند ثانیه روی سر من...
نویسنده :
مامان آروین
23:25