آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

آروین من

سفرنامه

و اما سفرنامه رو می خواهم شروع کنم. گاهی اتفاقات بد شروع یک حرکت جدید است. مثل الان ... دیروز صبح سه تایی رفتیم بیرون و تا بعدازظهر که یک ساعتی هم بخاطر تو توی پارک بودیم حسابی خسته شدیم. رسیدیدم خونه خوابیدم. بعد از یک ساعت من بیدار شدم که کارهای آشپزخونه رو انجام بدم تا بریم چهارشنبه سوری کنار دانوب. چشمام هنوز پر خواب بود که سرک بدجور خورد توی در کابینت و لبه تیز فلزیش انگار سرمو چاک داد. دردش خیلی بد نبود ولی احساس خیسی روی سرم کردم. بله خون بود که می اومد. حالا بابا رو چجوری بیدار کنم که هول کنه؟ هومن جان چیزی نشده فقط کم از سرم داره خون میاد  . همین کافی بود که از جاش بپره و هرچی گاز و باند و .... بود در عرض چند ثانیه روی سر من...
27 اسفند 1393

خانه ام کجاست؟

23 روز از وداع من با خانواده ام، دوستانم، شهرم، کشورم و هر آنچه که دوست دارم و دوست میدارم، دارم و می خواهم داشته باشم، می گذرد. در عرض این 23 روز اینقدر با محیط جدید، دوستان جدید و تجربه های جدید مشغول بودم که احساس دلتنگی نکردم. اما امشب دلم برای مادرم و بیشتر از همه دستهایش تنگ شده. ساعت سه نیمه شبه ولی من تا صبح برای صحبت با او نمی توانم صبر کنم.  نمی دانم شاید قطع شدن وایبرم و تغییر شماره وایبر ایرانم به یک شماره خارج از ایران، اولین نشانه هایی است که می گوید دیگر همه داشته هایت عوض می شود حتی شماره ای که بیشتر از 10 سال با آن جستجو میشدی.  شاید خنده دار است که تغییر یک شماره موبایل اینطور دلتنگت کند اما این تغییر ابتدای...
13 اسفند 1393

آقا کوچولو

امروز داشتم به دوستم توی وایبر می گفتم وبلاگ پسرک داره خاک می خوره. گفت نگو پسرک بگو آقا کوچولو. واقعا هم تو دیگه الان یه مرد کوچک برای خودت شدی و من در حال کشف علایق این باارزش ترین مرد زندگیم هستم.  پارسال برای تو سال نقاشی بود. وای همش نقاشی می کردی. هی می کشیدی، اینو رنگ می کردی، نقاشی های توصیفی می کشیدی. ماشین، استخر، پرچم، کوه، خونه، دریا .... هر چی رو که فکر کنی... امسال هم با همون علاقه نقاشی می کنی ولی کارای دیگه این وقت رو برات نمیزارن. تو عاشق ساختنی، به معنای واقعی عاشق خلق کردن.  یه نخ معمولی یا چند تا تکه روزنامه یا قاشق یه بار مصرف یا حتی نی بهت بدن تو حتما باهاشون یه چیزی درست می کنی. همیشه در حال جمع کردن...
10 دی 1393

تخفیفان

تازگی ها به سایت تخفیفان و همینطور نت برگ معتاد شدم. برعکس اکثریت که بیشتر دنبال رستوران های خوب توی این سایت هستن من بخش خدماتی سایت رو دوست دارم.  توی یکی از همین تخفیف ها عکس یه بچه ناز در حال نقاشی کردن رو گذاشته، تصویری که برای من این روزها خیلی تکرار میشه و از دیدنش لذت می برم. کشیدن، کاری که آروین عاشقانه اونو انجام میده و همین طور شجاعانه. عاشقانه چون همیشه و در هر حال بگی نقاشی، جعبه مداد رنگی ها و پاستل هاش رو میاره، شجاعانه چون شهامت کشیدن هر تصور و تخیلی داره و هرگز فکر نمی کنه شاید نتونم اونو بکشم. آسمان پردیسان رو می کشه: بادبادک های بزرگ، هواپیمای بزرگ، خورشید و ابر بزرگ اما خونه های کوچیک، درختای کوچیک، انگار داره ...
15 مهر 1393

این روزا، این شبا ...

این روزا دلم زود زود برات تنگ میشه.  این روزا و اینجا همونطور که رفتار فرزندهایی مثل من فرق می کنه، رفتار پدر و مادرها هم خیلی فرق می کنه. پدر حتی از زمان کوتاهی که آسانسور برای طی کردن سه طبقه لازم داره برای نوازش کردن پسر کوچولوی دردونه اش استفاده می کنه، نکنه فرصت دیگه ای نباشه ؟؟!!!!!  این روزا با خودم می گم خدایا چقدر آسونتره قرار باشه قلب خودت عمل بشه تا اینکه قلب جگرگوشه 10 روزه ات. این روزا وقتی شباش خسته و درمونده نشستم و تو یه شکل جدید و عجیب با لگوهای رنگی برام میسازی، می فهمم چه ساده میشه از رنگای دنیا لذت برد.  وای که چقدر این روزا می فهمم که با این سنم هنوز چقدر بچم. دلم آغوش مادرم رو می خواد.  ...
12 شهريور 1393

قلب من، زندگی من

یک روز منتظر دیدن دوباره اش نشسته ام ولی انگار برام قرنی گذشته ...  قرار نبود این اشکای مسخره بیان ولی پهنای صورتم خیس شده و چشمام تار میبینه.... از پشت شیشه، اینقدر ضعیفه که نا نداره گوشی رو دم گوشش نگه داره و صدایی که از ته چاه میاد و بدنی که همش زخمیه .... که هر زمان دیگه ای اینجوری می دیدمش مطمئنا دق می کردم ولی حالا اشک شوق امانم نمیده، به عمرم پیش نیومده از شوق اشک بریزم. همیشه فکر می کردم این اشک مخصوصا فیلماست ولی حالا ... توی این مدت نذاشتم یک لحظه ناراحتیم رو ببینه چه برسه به اشکام ولی حالا اشکا دیگه خودشون انتخاب کردن که بیان.  تا حالا بزرگترین غصه زندگیتون چی بوده؟ من بزرگترین غصه رو هفته پیش بدوش کشیدم وای که ...
12 شهريور 1393

دلتنگیی

چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده؟ روزا وقتی می ری مهد بازم دلم برات تنگ میشه و وقتی میام دنبالت بهت می گم که دلم برات خیلی تنگ شده بود؟ کلا این روزها خیلی دلخوش نیستم و انگار زندگی ساز خوش آهنگی برام نمی زنه.... اما از تو بگم. خیلی زود داری عوض میشی. عوض شدن ها بیش از همه توی نقاشی هات مشخصه که هر روز تکمیل تر از دیروز میشن و توی سوال هات. سوال هایی که من اغلب جوابی براشون ندارم.  مامان چرا شیر سفیده و نارنجی نیست؟ چرا بعضی جاها چهارراهه بعضی جاها میدون؟ چرا توی خوشه انگور بعضی دونه ها خراب میشن؟ چرا چرخ ماشین ها رو از چوب یا آهن درست نمی کنن؟ چرا با برگ انگور دلمه درست می کنن ولی با برگ های دیگه نه؟ چرا روی پوست آدما مو...
20 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد