آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

آروین من

آنچه مادر از فرزند می آموزد

همیشه بچه ها از مامانا چیز یاد می گیرن اما برای من گاهی برعکسه.  - هی پشتم رو صاف می کنم و سعی می کنم غر نزنم، اما دیگه خسته شدم. چقدر به فروشنده توپیدم که کم بریز حوصله پاک کردنش رو ندارم. به نظر خودم هم نسبت به میزانی که بقیه می خریدن کم اومد اما حالا نمی دونم چرا تموم نمی شن. اما تو ... باحوصله از اول نشستی و داری با دستای کوچولوت دونه های نخودفرنگی رو از پوستشون جدا می کنی با دقت تمام. داری یه آهنگم زیر لب زمزمه می کنی.  گهگداری هم وسطش آهنگت رو قطع می کنی و به نخودفرنگی هایی که ردیف و منظم کنار هم نشستن اشاره می کنی و با تعجب می گی: اینا رو نگا کن، چه قشنگن!! مثل توپ می مونن.... ازت می پرسم این چه آهنگیه که می خونی؟ با خنده ...
7 ارديبهشت 1392

آخرین پست سال 91

سبزه، ماهی قرمز و عروسک حاجی فیروز رو خریدین. پدر و پسر حسابی ذوق نوروز رو دارین. خریدهاتون به همراه شادیتون رسما بوی نوروز رو میاره تو خونه. جشنی که من عاشقشم.  از سه هفته پیش و با جوونه زدن سیب زمینی هام بهار اومدنش رو اعلام کرد. انگار همه چی داره جوونه می زنه و نو می شه و تو امسال انگار برای اولین بار داری دقیقا معنی نوروز رو می فهمی.  سال های پیش یا خیلی کوچیک بودی یا ما توی سفر بودیم. پارسال هم کنار مقبره فردوسی بزرگ سال رو نو کردیم.  اما امسال با هر کار و خونه تکونی من تو می پرسی پس کی عید میاد؟ تمام چراغهای خونه رو خاموش می کنی و می ری پشت پنجره که به قول خودت آتیش بازی ببینی. بچه تو چرا از تاریکی نمی ترسی؟ ولی من...
26 فروردين 1392

خصلت مادرانه

نمی دونم این خصوصیت منه یا خصلت همه مادراست که تا قبل از وقوع حادثه و وضعیت اورژانس مثل اسفند روی آتیش جلز ولز می کنن تا نذارن بدترین حالت اتفاق بیفته ولی زمانی که دیگه اتفاق افتاد خونسرد خونسرد می شن. من همیشه اینطوریم. مثل ساعت 12 شب چهارشنبه 8ام فروردین که داشتم با آرامش یه ماشین اسباب بازی، یه کتاب شیمو که خیلی دوست داری، یه دست لباس زیر و رو و یه لیوان آب خوری می ذاشتم توی بزرگترین کیفم و خودم رو برای بیمارستان، سرم و ... آماده می کردم در حالی که بابا داره با استرس تمام همسایه ها رو هول می کنه که زودتر ماشینشون رو از جلوی ماشین ما بردارن و ... اونقدر که اونا هم ترسیدن و بالاخره تنها چیزی که باید همراهش می آورد یعنی موبایلش که شماره دک...
10 فروردين 1392

نکته آموزشی

1) فحش که دارم به خودم می دم. از بابات خواستم فقط نیم ساعت چشمش به تو باشه. حالا روی صندلی دندونپزشکی در حالیکه خوابیدم و دهنم پر از گچ قالبه دارم همین طوری می رم بالا. دکتر داره با بابات گپ می زنه و منتظره قالب دندونم خشک بشه، پرستارم رفته دنبال شستشوی ابزار. تو هم این وسط یواشکی اومدی سراغ من و یه دکمه رو که نمی دونم چه جوری پیدا کردی زدی و صندلی من همینجوری داره میره بالا و من وحشت کردم. دکتر گفته اصلا دهنم رو باز نکنم. اما اونوقت چه جوری بقیه رو خبر کنم.   بالاخره داد می زنم و خانم پرستار میاد. حالا داره هی از آروین می پرسه کدوم دکمه رو زدی؟  اونم دست و پاچه دکتر رو صدا می کنه و حالا دیگه میله بالایی صندلی به سقف رسیده و د...
18 اسفند 1391

اورژانس

1- یکشنبه: با سرعت داره از کوچه پس کوچه ها یا همون راه میانبر می ره تا به نزدیکترین بیمارستان برسیم. من به اندازه بابا استرس ندارم و همش اونو به خونسردی دعوت می کنم. اما این مسیر و کوچه ها منو یاد 12 روزگیت می اندازه. اون روز نحس . اشک تو چشمام جمع میشه و از یادآوریش قلبم درد می گیره. نکنه امشب مثل اون روز باشه......... سعی می کنم اشکا رو یه جوری قورت بدم چون بابا بدجوری دستپاچه شده. خودمو جمع می کنم و بهش اخطار می دم که درست رانندگی کنه چون چند دقیقه دیرتر رسیدن تفاوتی توی اصل ماجرا نمی کنه. اونم که نزدیکه ما رو بکنه زیر تریلی قبول می کنه.... بیمارستان، اورژانس، عکس، کاغذ علائم هشداردهنده و 48 ساعت مراقبت و نگرانی مادر و پدر ... همه بخاطر ا...
13 بهمن 1391

تفلد تفلد تفلدت مبارک

فکر می کنم از نظر بچه ها قشنگترین قسمت تولد کیک بریدن و کادو گرفتنه. تو هم برای اولین بار موقع عکس گرفتن مثل آقاها تحمل کردی، شیک نشستی و کراواتت رو که ازش می دونم خوشت نمیاد با قول باز کردن کادوها گذاشتی سرجاش بمونه. به احترام خانواده و دوستای بامحبتون دوست دارم این پست فقط به زحمت اونا اختصاص داشته باشه. چون مطمئنم که ساعتها وقت گذاشتن و همینطور هزینه تا این کادوهای باارزش رو برات تهیه کردن. از همگی سپاسگزاریم و امیدواریم این محبت های بی پایانشون رو روزی بتونیم جبران کنیم. از بزرگتر به کوچکتر می نویسم. مامانی فرخنده و بابایی داریوش: سکه ( همیشه ما رو شرمنده می کنن. دستشون درد نکنه)+ شیرینی + یه سوپرایز فوق العاده از مامان بزرگت در شب ج...
1 بهمن 1391

یک روز قبل از تولد

یک روز قبل از تولد: ساعت 7 صبح: بابات داره کاغذاش رو مرتب می کنه و حساب کتاب می کنه که تو می ری کنارش و ساعتش رو از روی میز توالت میندازی زمین و ساعت می شکنه ساعت 7:30 صبح: بابا حسابی از قضیه ساعت حرصش گرفته و تو خیلی خونسرد می ری بقیه کارتونت رو می بینی. کله سحری پرشین تون رو ایستگاه کردی و بابا دیگه حسابی قاطی می کنه و در یک اقدام انتحاری این کانال اعتیادزا رو دیلیت می کنه ساعت 8 صبح: بابا داره می ره بیرون و از بلوز نوی تو و حسن سلیقه مامان برای خریدنش تعریف می کنه. 5 دقیقه بعد بخاطر اینکه یه تیکه سرشیر توی شیرت بود هرچی شیر خورده بودی بالا می یاری روی بلوز نو و من مجبور می شم بلوزت رو عوض کنم در حالی که مجلسی که باید بریم آدم...
26 دی 1391

مرید اخلاقتم

از وقتی که اومدی معمولا این ساعتای شب بیدارم 3 تا 5 صبح . چون چند ساعتی خوابیدم و خستگیم رفته و این ساعتها به خود خودم تعلق داره. چون تو و پدرجان در خواب نازید و دیگه نیازی به من ندارید. گرچه خیلی اوقات باز هم دغدغه فکرهای تو این لحظات رو پر می کنه ولی آرامش شبانه می ذاره یک کم بیشتر تمرکز کنم. الانم توی یه شب سرد زمستونی خودم رو پتو پیچ کردم و دارم به تو فکر می کنم. چند وقته که با مقایسه ات با همسنات به ابن نتیجه رسیدم که تو واقعا ... اگرچه همیشه همه اینو دیگران به من یادآور می شن ولی خداییش من اصلا انسان شکرگزاری نیستم. هیچوقت نشد توی سفر سرسوزنی ما رو اذیت کنی یا بیرون از خونه یه بار بخاطر اسباب بازی که دوستش داری هوچی بازی در بیاری...
10 دی 1391

داشته هایم

دارم ظرفا رو می شورم. میای دم آشپزخونه و مثلا در می زنی. - دیننننگگگ ، اومدم با پسرتون بازی کنم خانم - بفرمایید!!!! - خانم پسرتون نیست. توی اتاقشه؟ می تونم برم توی اتاقش؟  - بله بفرمایید!!! - سلام آروین، خوبی اومدم با ماشینات بازی کنم و .... نشستم روی مبل و دارم هویج خرد می کنم اما از چشم تو الان بیشتر شبیه پارکبان می مونم.  - آقا ماشینم رو کجا پارک کنم؟ -اینجا - اینجا که جلوی در پارکینگه؟ من: !!!!!!!!!! آهان !!!!!!! خب اونجا - یه ساعت می مونم . چقدر بدم؟ -من: هان!!!!!!!! به فاصله چند ثانیه حالا شدم فروشنده. - آقا تمام اسباب بازی هاتون رو می خوام. من: آقا خیلی گرون میشه. - خب کارت می کشم.  من:...
5 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد