آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

آروین من

وقتی که برگردم

امتحانای ثلث دوم ما، همیشه با کارهای شب عید و خونه نکونی همزمان بود. ثلث دوم هم به نظر من از ثلث اول و سوم سخت تر بود، نه به کمی ثلث اول بود و نه به مسلطی ثلث سوم بودیم تو درسها. برای همین وقتی که در حال امتحان دادن و درس خوندن توی ماه اسفند بودیم، همیشه به خودم می گفتم تا تموم شه کمک مامان می کنم برای کارهای عید و ... در واقع اونموقع هر کاری شیرین تر از دادن اون امتحان بود. هی می گفتیم وقتی امتحنا تموم شه این کتاب رو می خونم این کار رو می کنم و .... امتحانا تموم میشد ولی چقدر از اون کارها انجام می شد، خدا خودش خبر داره.  حالا هم من دارم برای برگشتنم برنامه میریزم. به هرحال، وقتی که برگردم ایران، یکی از کارهایی که انجام میدم، دیدن هم...
18 فروردين 1394

سرزمین من

مرد جوان سوری، تحصیلکرده است. فوق لیسانس اقتصاد و حسابداری. از تاریخ و سیاست آنقدر سررشته داره که زرتشت، کوروش و رهبران کشور ما را به درستی می شناسه. یک ربعی میشه داریم صحبت می کنیم ولی به اینجای صحبتم که می رسم، ناگهان حالش دگرگون میشه. اشک توی چشمهاش حلقه می زنه و مرد درشت هیکل انگار فرومیریزه و می خواد بغض فروخورده اش رو بیرون بریزه.  نمی دونم چی بهش بگم که آرومش کنه. من فقط از موزه های اینجا گفتم و اینکه اجسام 100 ساله رو چه جوری محافظت می کنند و توی سرزمین اون سوریه، خیلی از بناهای باستانی و کهن طی جنگ ویران شدند.  بغضش رو قورت میده و میگه من از یکی از موزه های وین داشتم بازدید می کردم، که ناخواسته دستم خورد به یک مجسمه ...
5 فروردين 1394

وین - اتریش

اولین باری که برای دیدن شهر خواستم از خونه برم بیرون، شب بود. سوار آسانسور که شدم، در کمال تعجب دو دوست قدیمی رو دیدم. بعد همراه اونها و دوست هومن رفتیم کمی وین گردی.  اولین نگاه شاید مهمترین نگاه باشد و اولین نگاه من به این شهر، شهری سرد، برفی، با مجسمه هایی زنده که در نورآرایی شبانه شهر زنده تر هم می نمودند و من در اولین نگاه این عروس پیر را پسندیدم.  برعکس هومن که روزهای اول از ساختمان های یک دست و قدیمی اینجا و پارکهای بی حس و روح چوبی و ... گله می کرد، در نظر من این شهر در اوج نظم ساخته شده است. امکان ندارد تو با کالسکه در کل شهر قدم بزنی و جایی را پیدا کنی که برای رفت و آمد وسیله چرخدار راهی تعبیه نشده باشد. از اتوبوس، ...
5 فروردين 1394

سفرنامه

و اما سفرنامه رو می خواهم شروع کنم. گاهی اتفاقات بد شروع یک حرکت جدید است. مثل الان ... دیروز صبح سه تایی رفتیم بیرون و تا بعدازظهر که یک ساعتی هم بخاطر تو توی پارک بودیم حسابی خسته شدیم. رسیدیدم خونه خوابیدم. بعد از یک ساعت من بیدار شدم که کارهای آشپزخونه رو انجام بدم تا بریم چهارشنبه سوری کنار دانوب. چشمام هنوز پر خواب بود که سرک بدجور خورد توی در کابینت و لبه تیز فلزیش انگار سرمو چاک داد. دردش خیلی بد نبود ولی احساس خیسی روی سرم کردم. بله خون بود که می اومد. حالا بابا رو چجوری بیدار کنم که هول کنه؟ هومن جان چیزی نشده فقط کم از سرم داره خون میاد  . همین کافی بود که از جاش بپره و هرچی گاز و باند و .... بود در عرض چند ثانیه روی سر من...
27 اسفند 1393

خانه ام کجاست؟

23 روز از وداع من با خانواده ام، دوستانم، شهرم، کشورم و هر آنچه که دوست دارم و دوست میدارم، دارم و می خواهم داشته باشم، می گذرد. در عرض این 23 روز اینقدر با محیط جدید، دوستان جدید و تجربه های جدید مشغول بودم که احساس دلتنگی نکردم. اما امشب دلم برای مادرم و بیشتر از همه دستهایش تنگ شده. ساعت سه نیمه شبه ولی من تا صبح برای صحبت با او نمی توانم صبر کنم.  نمی دانم شاید قطع شدن وایبرم و تغییر شماره وایبر ایرانم به یک شماره خارج از ایران، اولین نشانه هایی است که می گوید دیگر همه داشته هایت عوض می شود حتی شماره ای که بیشتر از 10 سال با آن جستجو میشدی.  شاید خنده دار است که تغییر یک شماره موبایل اینطور دلتنگت کند اما این تغییر ابتدای...
13 اسفند 1393

آقا کوچولو

امروز داشتم به دوستم توی وایبر می گفتم وبلاگ پسرک داره خاک می خوره. گفت نگو پسرک بگو آقا کوچولو. واقعا هم تو دیگه الان یه مرد کوچک برای خودت شدی و من در حال کشف علایق این باارزش ترین مرد زندگیم هستم.  پارسال برای تو سال نقاشی بود. وای همش نقاشی می کردی. هی می کشیدی، اینو رنگ می کردی، نقاشی های توصیفی می کشیدی. ماشین، استخر، پرچم، کوه، خونه، دریا .... هر چی رو که فکر کنی... امسال هم با همون علاقه نقاشی می کنی ولی کارای دیگه این وقت رو برات نمیزارن. تو عاشق ساختنی، به معنای واقعی عاشق خلق کردن.  یه نخ معمولی یا چند تا تکه روزنامه یا قاشق یه بار مصرف یا حتی نی بهت بدن تو حتما باهاشون یه چیزی درست می کنی. همیشه در حال جمع کردن...
10 دی 1393

تخفیفان

تازگی ها به سایت تخفیفان و همینطور نت برگ معتاد شدم. برعکس اکثریت که بیشتر دنبال رستوران های خوب توی این سایت هستن من بخش خدماتی سایت رو دوست دارم.  توی یکی از همین تخفیف ها عکس یه بچه ناز در حال نقاشی کردن رو گذاشته، تصویری که برای من این روزها خیلی تکرار میشه و از دیدنش لذت می برم. کشیدن، کاری که آروین عاشقانه اونو انجام میده و همین طور شجاعانه. عاشقانه چون همیشه و در هر حال بگی نقاشی، جعبه مداد رنگی ها و پاستل هاش رو میاره، شجاعانه چون شهامت کشیدن هر تصور و تخیلی داره و هرگز فکر نمی کنه شاید نتونم اونو بکشم. آسمان پردیسان رو می کشه: بادبادک های بزرگ، هواپیمای بزرگ، خورشید و ابر بزرگ اما خونه های کوچیک، درختای کوچیک، انگار داره ...
15 مهر 1393

این روزا، این شبا ...

این روزا دلم زود زود برات تنگ میشه.  این روزا و اینجا همونطور که رفتار فرزندهایی مثل من فرق می کنه، رفتار پدر و مادرها هم خیلی فرق می کنه. پدر حتی از زمان کوتاهی که آسانسور برای طی کردن سه طبقه لازم داره برای نوازش کردن پسر کوچولوی دردونه اش استفاده می کنه، نکنه فرصت دیگه ای نباشه ؟؟!!!!!  این روزا با خودم می گم خدایا چقدر آسونتره قرار باشه قلب خودت عمل بشه تا اینکه قلب جگرگوشه 10 روزه ات. این روزا وقتی شباش خسته و درمونده نشستم و تو یه شکل جدید و عجیب با لگوهای رنگی برام میسازی، می فهمم چه ساده میشه از رنگای دنیا لذت برد.  وای که چقدر این روزا می فهمم که با این سنم هنوز چقدر بچم. دلم آغوش مادرم رو می خواد.  ...
12 شهريور 1393

قلب من، زندگی من

یک روز منتظر دیدن دوباره اش نشسته ام ولی انگار برام قرنی گذشته ...  قرار نبود این اشکای مسخره بیان ولی پهنای صورتم خیس شده و چشمام تار میبینه.... از پشت شیشه، اینقدر ضعیفه که نا نداره گوشی رو دم گوشش نگه داره و صدایی که از ته چاه میاد و بدنی که همش زخمیه .... که هر زمان دیگه ای اینجوری می دیدمش مطمئنا دق می کردم ولی حالا اشک شوق امانم نمیده، به عمرم پیش نیومده از شوق اشک بریزم. همیشه فکر می کردم این اشک مخصوصا فیلماست ولی حالا ... توی این مدت نذاشتم یک لحظه ناراحتیم رو ببینه چه برسه به اشکام ولی حالا اشکا دیگه خودشون انتخاب کردن که بیان.  تا حالا بزرگترین غصه زندگیتون چی بوده؟ من بزرگترین غصه رو هفته پیش بدوش کشیدم وای که ...
12 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد