آروینآروین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

آروین من

آخرین مطلب

بازم برمیگردم به آخرین مطلبم که عنوانش جنگ، کارزار و نبرده.  از خودم می پرسم آیا هنوز در حال جنگیدنم. روز به روز زندگی اینجا راحت تر شده و مشکلات کمتر اما نمیشه گفت جنگ تموم شده. انگار من مثل یه شوالیه یا سرباز جنگ، جنگیدن رو به عنوان وطیفه روزانه ام پذیرفتم و بهش عادت کردم. شایدم یک کم فنون بهتری رو یاد گرفتم. در هر حال وقتی به پارسال نگاه می کنم باور نمی کنم تونستم این همه مشکلات رو پشت سر بذارم.  خدا رو شاکرم که تنهامون نگذاشت. چون اینجا بزرگترین درد، درد تنهاییه. و شاید بهترین لذت هم لذت بهتر شدن اوضاع و رشد کردن خودت و همراهانته. امروز به دوستم می گفتم من از تغییر و تحول همیشه بدم میاد و ثبات و یک جا موندن رو ترجیح...
29 دی 1395

یک سال گذشت

توی گوگل تایپ می کنم تاریخ امروز! خیلی خنده داره یا گریه دار برای یک ایرانی که تاریخ خورشیدی از دستش در بره! 29 دی ماه 1395 و آخرین مطلب من 15 دی ماه 1394 بوده. تندتر از باد زمان برای من میگذره اینجا و من از قافله زندگی عقب می مونم.  باور هفت ساله شدنت و شروع سال هشتم زندگیت برام سخته. اما تو هرچقدر هم بزرگ بشی چرا برای من همیشه بچه ای و از توجهم به تو کم که نمیشه هیچ، بیشتر و بیشتر عاشقت میشم.  سال پیش، انگار سال بی توجهی به روبدادهای مهم بود. کریسمس که اومد من و بابات از اونجا که اون رو یه جشن غربی می دونستیم اصلا تحویلش نگرفتیم. حتی برات کادو نگرفتیم. اما خدا رو شکر دوستای آمریکاییمون انگار می دونستن. کادوهای اونا ما رو نج...
29 دی 1395

جنگ، نبرد، کارزار

سفارت عربستان توی ایران به آتش کشیده شده. اینقدر این روزها از اخبار ایران بی خبرم که اولین چیزی که به ذهنم می رسه جنگه. شاید هم چون خودم این روزها در حال جنگم.  با اینکه الان مشمول بنفیت کاری یا همون مزایای شغلی شدم و دوره آموزشیم تموم شده و مستقل کار می کنم ولی خیلی چیزهاست که توی دلم آشوب به پا می کنه. منم که با سختی ها و اتفاقات پیش بینی نشده هر روز در حال جنگم. گاهی مثل امروز انرژیم تحلیل میره. اما وقتی خنده تو و بابا هومن رو می بینم دوباره ته مونده توانم رو برای کارزاری دیگه آماده می کنم.  مهاجرت خیلی جرات می خواد. این مطلب رو توی فیس بوک خوندم و من یادم میاد روزهایی رو که می ترسیدم و واقعا جرات نداشتم. اما همه چیز بهتر ...
15 دی 1394

یک روز خوب یک شب بهتر

دیگه انگار به صبح زود پا شدن عادت کردم و مثل روزای اول اذیت نمی شم. وقتی دوش می گیرم هنوز هوا تاریک تاریکه. امروز جمعه است و نیم ساعت دیرتر ساعت کاری شروع میشه چون از اونطرف هم یک ساعت بیشتر بانک بازه. پیش بینی اینکه روز کاری خوبیه یا نه کار سختیه اما روز خیلی سختی از لحاظ کاری نبود جز دو تا اشتباه خنده دار مسخره. یکی که اشتباه در حد چند سنت بود و دیگری در حد چند صد تا اسکناس اضافه ولی بهرحال 90 درصد کار رو مستقل و کاملا بدون اشتباه انجام دادم.  توی اعضای بانک، امروز یکی به اسم عمر اومد. ازش پرسیدم اهل کجاست؟ که گفت امریکای جنوبی و من وقتی گفتم ایرانی هستم گفت بهت نمیاد شبیه مردم همینجا هستی. این حرف رو دفعه قبل هم که به امریکا اومده...
2 آبان 1394

نوستالژی

توی روزمرگی روزها، لحظه هایی هست که متفاوت از زمان های دیگه است. مثل لبخند سحرگاهی فرزند دلبندت، خداحافظی ازش برای دوری چند ساعته و بوسه هایی که توی هوا و از پشت شیشه ماشین نثارت می کنه و ....  شاید این برای دیگران خیلی خنده دار بیاد ولی ده بیست سی چهل .... لحظه منو عوض می کنه.  نزدیک پایان وقت اداری، دیگه فرصتی دارم برای آخرین حساب و کتابای بانک. پس از 8 ساعت شنیدن مداوم واژه هایی که به زبان مادری من نیست، حالا لحظه ای در اختیارم هست که باید به تنهایی گزارش روزانه ام را محاسبه کنم. زیر لب طوری که خودم صدای خودم را می شنوم شروع به ده بیست سی چهل ... شمردن می کنم. از آهنگ صدای خودم و واژه های فارسی، حالم عوض میشه.   تو...
16 مهر 1394

کوچک مرد بزرگ

دارم پوست میندازم، داریم پوست میندازیم. بعد از اون سه ماه دوران خوشی در اتریش، که از هر روزش خاطره داریم، روز سوم ورود به امریکا بدترین روز عمرم رو تجربه کردم. اوف که واقعا یه امتحان الهی بود و خدا خودش هم کمکون کرد تا دست شکسته جنابعالی عمل لازم نداشته باشه.  خونه خوبی گرفتیم، توی محله خوب و صد البته گران، چون برامون مهم بود مدرسه خوبی بری. ماشین مناسبی هم خریدیم. با همه مشکلات ولی به نظرم خوب از پس همه چیز براومدیم ولی خب یک دوران تازه و یک گذار مرحله ای رو تجربه می کنیم که امیدوارم توی این مرحله هیچ کدوممون آسیب نبینیم.  برای بابا هومن که همه چیز فوق العاده سخته. برای منم کار توی محیطی با زبان و فرهنگ متفاوت، کمتر سخت ن...
20 شهريور 1394

وین

وین شهر سگ و سیگار و سرما   باد و باران و بوسه  این قشنگ ترین توصیفیه که درباره وین می شه گفت. اما بیشترین چیزی که من رو به اینجا علاقمند می کنه، آرامش فوق العاده زیادش هست. وقتی در خیابانهای وین قدم می زنی شاید ساختمانهای خیلی تجملی و مدرن نبینی ولی پشت مجسمه های ایستاده انگار شهری با کوهی از آرامش خوابیده.  اینجا انسان های آرامشی وصف ناشدنی دارند. من تا امروز حتی یک بار دعوا ندیدم. آدمها با آرامش سر کار می روند و عصرها به کافه نشینی می پردازند. حتی بچه های اینجا آرومتر از بچه های ایرانی هستند. من اوایل که با آروین توی خیابون خای اینجا راه می رفتم از نگاههای متعجب مردم ناراحت میشدم. اما الان علتش رو می فهمم. چون بچه های...
6 ارديبهشت 1394

مدرسه

هنوز باورم نمیشه امسال باید بری مدرسه. شاید چون اگر ایران بودیم، هنوز توی مهد میرفتی پیش دبستانی. ولی مثل همه چیز مهاجرت، این سختی زودهنگام رو هم باید براش چاره اندیشی کنم.  چقدر سال گذشته از بابت مهدکودکت خیالم راحت بود و بیشترین چیزی که بهم آرامش میداد یک مربی فوق العاده دانا و دلسوز بود که همیشه دعاش می کنم. اعتماد بنفس الان و روابط عمومی خوبت رو مدیون اون هستی.  هرچقدر سال گذشته از این بابت آسوده خاطر بودم الان آشفته خیالم. چی پیش میاد؟ اصلا تو قبول می کنی به محیطی پا بزاری که زبون همکلاسی هات رو نمی فهمی؟ من باید چه برخوردی داشته باشم اگر که از پذیرش محیط جدید سر باز زدی؟ ؟؟؟؟  اینجا توی اتریش دوستای ایرانی زیادی...
25 فروردين 1394

بغضی که فروخوردیم

از جو شاد و تفریحی قرعه کشی کازینو و دوستانمون برای چند دقیقه جدا شدیم تا غذایی بخوریم و دوباره برگردیم. تا نیمه شب قرعه کشی ادامه داره و چون فردا دوشنبه است دیگه خیابونهای وین خلوت شده. یک دفعه یک پسر جوان موبور با تیپ عالی جلومون رو می گیره و به انگلیسی بهمون میگه که فقط یک دقیقه بایستیم و به یک آهنگ گوش بدیم، هر آهنگی که بخواهیم راک، کلاسیک و .... دوستای هموطنش هم که اتریشی هستند و روی نیمکت نشستن دارن بهش می خندن. انگار داره برای شوخی و مزاح از اعتمادبنفس فوق العاده و قدرت بازاریابیش استفاده می کنه. یک دفعه هومن به دوتا پسر که مظلومانه نشستن و یکی فلوت توی دستشه و دیگری گیتار می گه شما ایرانی هستید؟ اونها هم جواب میدن بله. پسر اتریشی که ...
24 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آروین من می باشد